sandrom dan

خدا گرزحکمت ببندد دری زرحمت گشاید در دیگری

شروع زندگی با شرایط جدید

1398/9/15 3:02
نویسنده : Maman elham
272 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

سلام مهربونا، لطفا وقتی مطالب رومیخونید لایک بدید واینکه وبلاگم رو دنبال کنید ، شرمنده که نمیتونم به نظراتتون جواب بدم ،نمیدونم چرا نمیشه فقط تونستم به یک نظرجواب بدم.

بلاخره نوبتمون شد ومنشی اجازه داد مابریم داخل اتاق دکتر، باخوشحالی جواب آزمایش رودادم دست دکتر که دیدم اخم غلیظی روپیشونی خانم دکترنشست وروبه من گفت: جواب آزمایش مثبته که منم پرسیدم یعنی چی ؟اصلااین چه آزمایشی هست که جوابش مثبته؟ دکتربدون توجه به حال من وخانواده ام گفت:یعنی بچه تون عقب مونده اس ،نه میتونه راه بره ،نه میتونه حرف بزنه، مثله یه تیکه گوشت . دیگه نمیشنیدم دکتر داره چی میگه ،توان نگه داشتن دانیال رو توبغلم نداشتم ،انگار یه دفعه زیرپام خالی شد همه آرزوهای یه مادر 21 ساله که تجربه ای ازبچه وبچه داری نداشت به باد رفت، انگارداشتم کابوس میدیدم همه بدنم تواوج گرمای تیرماه یخ کرده بود.یه دفعه دیدم یه دست دانیال رو ازبغلم گرفت به خودم که اومدم فهمیدم دانیال داشته از دستم میفتاده که بابام گرفته ،من که توان حرف زدن نداشتم یهو صدای بابام بلند شدوبه دکترگفت:تو مثلا دکتری ،مثلا درس خوندی این چه وضع خبردادن به یه مادره ،چطوری میگی این یه تیکه گوشته این که دست وپامیزنه . دیگه نمیتونستم توهوای مسموم اون مطب نفس بکشم ازاتاق دکترخارج شدم وبه طرف درخروجی حرکت کردم رفتم پیش ماشین بابا وایسادم تا مامان باباهم بیان، سوارماشین شدیم ودیگه تاخونه صدا ازهیچ کدوممون درنیومد، ازپنجره ماشین بیرون رونگاه میکردم ولی فقط چهره ی اون دکتر جلوی چشمام بود وصداش توگوشم میپیچید که میگفت بچه ی شما عقب مونده اس. رسیدیم خونه تنها کاری که کردم این بود که دویدم به طرف پشت بوم خونه بابام ودرو از بیرون بستم تا کسی نتونه بیاد روپشت بوم ،دلم تنها بودن میخواست، دلم گریه وفریاد زدن میخواست، خونه ی آرزوهام خراب شده بود ،فکرمیکردم دیگه نمیتونم مثل مادرایی که بچه سالم دارن توآینده موفقیت پسرم روببینم ،یهویاد همسرم افتادم بهش زنگ زدم تاصدای آرومه همسرم روشنیدم گفتم:رضا دکتر میگه دانیال عقب مونده اس، بیچاره همسرم چند بارپرسیدچی میگی الهام آرومتر توضیح بده ولی من اصلاتوحاله خودم نبودم همینو گفتم وگوشی روقطع کردم به 5دقیقه نکشید که همسرم رسید خونه(بعدا فهمیدم موقع اومدن به طرف خونه انقدر سرعتش بالا بوده که چندبار کم مونده بوده تصادف کنه ،کلی هم بخاطره اینکه اینجوری به همسرم خبردادم ونگرانش کردم بابام دعوام کرد😟) اومد پشت بوم دنبالم ورفتیم داخل خونه، مامانم دانیال رو روی تشکش گذاشته بود، من وبابای دانیال دوطرف دانیال نشستیم و مثل بچه هایی که باارزشترین چیزشون رو ازشون گرفته باشی های های گریه میکردیم نمیدونم چقدرگذشته بودکه مامانم داد زد وگفت :دوراز جون مگه دانیال مرده که اینجوری بالای سرش گریه میکنید اتفاقیه که افتاده بااین کارا مشکله دانیال درست نمیشه . خلاصه چندروزی باناراحتیه من گذشت که حاصلش نخوردن شیرمن توسط دانیال بود ، دانیال روبرای چکاپ به خانه بهداشت محلمون بردم اونجا بهیارهای مهربونی داشت تاجایی که اطلاع داشتن درمورده سندروم داون برام توضیح دادن و آدرس دکترایی روکه مربوط به این مشکل بود بهم دادن . تازه کارما شروع شده بود اول رفتیم پیش متخصص قلب  قرارشد از قلب دانیال اکو گرفته بشه که ما 2 روز در به در توی  قم دنبال جایی که این دستگاه روبرای کودکان داشته باشه گشتیم تابلاخره پیداکردیم، خداروشکر قلب دانیال سالم بود وقرار شد برای اطمینان بیشتر 6ماه بعد دوباره ازدانیال اکو قلب گرفته بشه . جای بعدی رفتن پیش دکتر مغزواعصاب بود که وحشتناک ترین مرحله بود برای اولین بار اینجور جاها میرفتم باورودمون داخله مطب خیلی حالم بدشد چون بچه هایی روبا مشکلات عجیب وغریب میدیدم تااون روز احساس میکردم تنها کسی هستم که بچه اش اینجوریه ولی وقتی بچه های دیگه روباخانواده هاشون میدیم به خودم گفتم من چه جوری تواین مملکت زندگی میکردم که همچین چیزایی روندیدم ، نوبت ماکه شدرفتیم داخله اتاق دکتر مشکله دانیال رو توضیح دادیم وازدکتر پرسیدم چرا این اتفاق واسه بچه ما افتاده ،چون من نه سن بالایی داشتم نه باهمسرم رابطه فامیلی داشتیم و اصلا همچین موردی رو تو طایفه نداشتیم ،وتو همه آزمایشات وغربالگری وسونوگرافی هام جنین سالم بود. تنها جواب دکتر این بود که ازهر10000 نفر یه همچین موردی پیش میاد که حالا این مورد کمیاب قسمت شما شده وباید باهاش کنار بیاید ،و راجع به این بچه هاتوضیح داد وگفت اگه رسیدگی هامون بهش خوب وبه موقع باشه احتماله این که ازیه بچه عادی بهتر باشه کم نیست . باصحبتای آقای دکتر یک مقداراز استرس هایی که داشتیم کمترشد. جای بعدی که رفتیم پیش متخصص کودکان بود(این دکترهم یه بلایی به سرمون آورد که دانیال تو nicu بستری شد توداستانم جلوتر که بریم براتون مینویسم ) به خاطره این که دانیال از ماه اولی که دنیا اومد خیلی خس خس میکرد  پیشه این دکتر هم که رفتیم یه سری دارو به دانیال داد وگفت که دانیال رفلاکس داره درضمن دانیال دیگه سینه منو نگرفت ومجبور شدیم بهش شیرخشک بدیم دکتر میگفت استرس وناراحتیه من روی شیرم تاثیر گذاشته به همین دلیل دانیال شیرم رونخورد ودکتر مارک شیرخشک دانیال روهم عوض کرد که به سختی پیدامیکردیم دلم برای همسرم خیلی میسوخت چون کلی ازحقوقش روباید برای خریدشیرخشک هزینه میکرد علاوه براین باید همه داروخانه های شهررومیگشت تاشیر خشک پیدا کنه. اگه روز اول  اون خانم دکتر مشکله دانیال رو به آرومی وبادانش بالا بهم میگفت شاید راحتتر کنار میومدم  ویااینکه اگه مراکزی وجود داشته باشه که بلافاصله بعداز تولده همچین نوزادایی مادر روازلحاظ روحی آماده وساپورت بکنن هیچوقت کسی به شرایط من دچارنمیشه ...


(خدا به تنهایی برایم کافیست)

پسندها (11)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

زهرا‌بانوزهرا‌بانو
15 آذر 98 10:59
الهی! خیلی ناراحت شدم خانوم.
دکتره چقدر بی انصاف بوده که اونجوری خبر داده بهتون.

حتما ادامه اش رو بهمون بگین.
Maman elham
پاسخ
عزیزم منم که داستان خودمو پسرمو مینویسم کلی بغض میکنم وازدست اون دکتر حرص میخورم.
چشم حتما مگه میشه باوجود دنبال کننده ای مثل شما به نوشتن ادامه ندم مرسی که بهم انگیزه میدید.
 
نازینازی
15 آذر 98 11:05
عزیزم ایشالله که گل پسر همیشه همیشه سالم و تندرست باشه🙏🙏
حتما ادامشو رو بهمون بگین🙏🙏
Maman elham
پاسخ
ممنون گلم خداشمارو برای خانواده حفظ کنه.
چشم حتما.
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
15 آذر 98 15:33
ای جانم عزیزم،چرا دکترا اینطوری میکنن آخه به فکر دل مادر نیستن منتظر ادامه اش هستم خاله جون
فاطمهفاطمه
18 آذر 98 20:27
واقعا متاسفم برای همچین دکتری.
لطف خدا همراه زندگیتون منتظر بقیشم
Maman elham
پاسخ
ممنون . انشالله لطف خداشامل زندگیه همه مون باشه. به روی چشم حتما بقیه داستان پرچالشم رومینویسم.
🖤☠️𝑵𝒂𝒔𝒓𝒊𝒏🖤☠️𝑵𝒂𝒔𝒓𝒊𝒏
10 تیر 99 12:17
خيلي ناراحت شدم😭 راستي شما با فتخار دنبال شدين لطفا وبلاگ منو هم دنبال كنين
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sandrom dan می باشد